معنی شاه عباس
لغت نامه دهخدا
شاه عباس اول. [ع َب ْ با س ِ اَوْ وَ] (اِخ) رجوع به عباس اول شود.
شاه عباس دوم
شاه عباس دوم. [ع َب ْ با س ِ دُوْ وُ] (اِخ) رجوع به عباس دوم شود.
عباس
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس اول. رجوع به عباس اول شود.
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس دوم. رجوع به عباس دوم شود.
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) شاه عباس سوم. رجوع به عباس سوم شود.
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن سهل بن سعد تابعی است. (منتهی الارب). و رجوع به مجمل التواریخ ص 306 شود.
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبداﷲ شیبانی. یکی از والیان هرات بعد از درگذشت عبداﷲ طاهر است. (تاریخ خاندان طاهری ص 166).
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن محمدالهاشمی. ازحفاظ حدیث و ثقات است. او را کتابی است در رجال که از یحیی بن معین حکایت کرده است. (از الاعلام زرکلی).
عباس. [ع َب ْ با] (ع ص) صیغه ٔ مبالغه. بسیار ترش روی. (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن احنف بن اسود الحنفی الیمامی، مکنی به ابوالفضل. یمانی الاصل است. او راست: دیوانی معروف به دیوان احنف. رجوع به ابوالفضل ابی احنف شود.
عباس. [ع َب ْ با] (اِخ) ابن عبادهبن نضله از بنی سالم بن عوف. یکی از70 تن است که در عقبه با حضرت رسول بیعت کرد. وی درجنگ احد شهید شد. (از تاریخ گزیده صص 236- 238).
حل جدول
معادل ابجد
439